یا حضرت مولانا

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

یا حضرت مولانا

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

ما ز با لاییم و بالا می رویم

 دیشب بر آن شدم که با کتاب حضرت فالی بگیرم که این شعر آمد .بد نیست

که مقداری در این شعر تامل کنیم و ببینیم که واقعا این شعر چه چیزی را به ما

یاد آوری می کنه که متاسفانه کمتر کسی امروزه به این موضوع توجه میکنه

شاید خیلی ها هم اصلا در مورد این موضوع فکر نمی کنند و فقط دنبال ساختن

این دنیا شون هستند.

 

ما ز بالاییم و بالا می رویم     

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما ز آنجا و از اینجا نیستیم

ما ز بیجاییم و بیجا می رویم

لا الا اندر پی الا لله است

همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا آیتی ست از جذب حق

ما به جذبه ی حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح

لاجرم بی دست و بی پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر

باز هم در خود تماشا می رویم

راه حق تنگ است چون سم الخیاط

ما مثال رشته یکتا می رویم

هین ز همراهان و منزل یاد کن

پس بدان که هر دمی ما می رویم

خوانده ای انا الیه راجعون

تا بدانی که کجاها می رویم

اختر ما نیست در دور قمر

لا جرم فوق ثریا می رویم

همت عالیست در سرهای ما

از علی تا رب اعلی می رویم

رو ز خرمنگاه ما ای کور موش

گرنه کوری بین که بینا می رویم

ای سخن خاموش کن با ما میا

بین که ما از رشک بی ما می رویم

ای کوه هستی ما ره را مبند

ما به کوه قاف و عنقا می رویم

 

                                                                    مریده مولانا

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد